سماع خیزابها
ترا به باد نخواهم سپرد،
که از سلالهی خونی، نه خاک و خاکستر.
بیا به رود بپیوند اگر هدف دریاست.
ترا به باد نخواهم سپرد.
بیا به رود بپیوند،
که رود راه گریز از من است در دل ما،
و استحاله ی خودخواهی و خودی خواهی ست.
کدام پنجره باز است؟
کدام پنجره در شهر مردگان باز است،
که انتظار، چنین رخنه کرده در دل من.
کدام گوش چنین تشنه است؟
که رسته باز پیامی به خشک گاه لبم.
مرا که می خواند؟
که راز دار و رسن می کشاندم سر کوی.
و از لب شمشیر،
که زنگ می سترد؟
صدای صیقل شمشیر، باور من را،
به خون می آلاید،
صلای تهنیت است.
شب است.
شبی همه بیداد.
به ماه و آب نگه کن،
نماز را بشکن...
و روزه را بشکن...
پیاله را بشکن...
شکست را بشکن.
شکست نیست شکستن،
سکوت را بشکن.
شکن
شکن
بشکن
پای کوب بر من و ما
سماع رقص جنونت تبرک است بیا.
بیا که آینه از دوری تو گریان است.
بیا ز راه مترس
اگر چه در پی هر گام، چنبر دامی است.
و راهها همه مختومهاند بر سر دار.
بیا به اشک بپیوند، جوی باریکی ست،
سپس به رود، اگر در هوای دریایی.
شب است.
در بدری، پشتوانهی شب پیر.
نقاب پشت نقاب است.
شکنجه پشت شکنجه.
دریچه پشت دریچه.
میان پنجره هرگز کسی نکاشت ترا،
که شب شوی، شب بی رنگ انتظار شوی.
نبند پنجره را.
به پرده رحم مکن.
که پردهها همه دیوارهای تزویرند.
به پشت پنجرهی بسته انتظار مکش.
شکن
شکن
بشکن.
چشم های پنجره را.
بیا ز راه مترس.
بیا و گمره باش.
سماع رقص جنونت تبرک است بیا.
مهار کردن نیرو خیانت است بیا،
بیا،
که مرد می رود از دست در نهفتنها.
چو آب در مرداب.
و در نهفت نیام،
چه تیغها که فلج گشت در کف من و ما.
صدای سلسله و بند و دار می آید.
بیا،
بیا به اشک بپیوند جوی باریکی ست،
سپس به رود، اگر در هوای دریایی.
:: نصرت رحمانی
ترا به باد نخواهم سپرد،
که از سلالهی خونی، نه خاک و خاکستر.
بیا به رود بپیوند اگر هدف دریاست.
ترا به باد نخواهم سپرد.
بیا به رود بپیوند،
که رود راه گریز از من است در دل ما،
و استحاله ی خودخواهی و خودی خواهی ست.
کدام پنجره باز است؟
کدام پنجره در شهر مردگان باز است،
که انتظار، چنین رخنه کرده در دل من.
کدام گوش چنین تشنه است؟
که رسته باز پیامی به خشک گاه لبم.
مرا که می خواند؟
که راز دار و رسن می کشاندم سر کوی.
و از لب شمشیر،
که زنگ می سترد؟
صدای صیقل شمشیر، باور من را،
به خون می آلاید،
صلای تهنیت است.
شب است.
شبی همه بیداد.
به ماه و آب نگه کن،
نماز را بشکن...
و روزه را بشکن...
پیاله را بشکن...
شکست را بشکن.
شکست نیست شکستن،
سکوت را بشکن.
شکن
شکن
بشکن
پای کوب بر من و ما
سماع رقص جنونت تبرک است بیا.
بیا که آینه از دوری تو گریان است.
بیا ز راه مترس
اگر چه در پی هر گام، چنبر دامی است.
و راهها همه مختومهاند بر سر دار.
بیا به اشک بپیوند، جوی باریکی ست،
سپس به رود، اگر در هوای دریایی.
شب است.
در بدری، پشتوانهی شب پیر.
نقاب پشت نقاب است.
شکنجه پشت شکنجه.
دریچه پشت دریچه.
میان پنجره هرگز کسی نکاشت ترا،
که شب شوی، شب بی رنگ انتظار شوی.
نبند پنجره را.
به پرده رحم مکن.
که پردهها همه دیوارهای تزویرند.
به پشت پنجرهی بسته انتظار مکش.
شکن
شکن
بشکن.
چشم های پنجره را.
بیا ز راه مترس.
بیا و گمره باش.
سماع رقص جنونت تبرک است بیا.
مهار کردن نیرو خیانت است بیا،
بیا،
که مرد می رود از دست در نهفتنها.
چو آب در مرداب.
و در نهفت نیام،
چه تیغها که فلج گشت در کف من و ما.
صدای سلسله و بند و دار می آید.
بیا،
بیا به اشک بپیوند جوی باریکی ست،
سپس به رود، اگر در هوای دریایی.
:: نصرت رحمانی